تولدت مبارک
پسر2ساله من:
بامدادم 2ساله شد
عدد 2میتونه خیلی چیزا باشه میتونه 2تاشکلات یادوتا اتاق یادوتا دوست یادوتا شهریا2قلب باشه میتونه 2دقیقه یا دوساعت یادوســــــــــــــــــــــــــــــال باشه
2سال پیش توی شکمم وول میخوردی ومن نگران ضربان قلبت بودم بعدبدنیااومدی نگران زردیت بودم زردیت خوب شد نگران وزنت بودم وزنت یادم رفت نگران سفتیه شکمت شدم
الان نگران جابجاییه مهدتم واثرروحیش برای تو اره نیازهای تو توی این 2سال باخودت بزرگ شدوتو الان یک انسانی درکنارمن یک قلبی درکنارما با حرف زدنت شیرینی تمام لذتهای دنیا رو یجا به مامیچشونی وبخدا خیلی بانمکی باورکن باتمام خستگیم هیچ کاریت برام عادی نمیشه
دفعه دیگه چندتا ازاصطلاحات اختصاصیتو مینویسم
مشود (مسعود)گفتنت اونم بایه لبخند معنی دار خدااااااااااااااااااااااااااست
بامدادم دوستت دارم دوستت داریم تو خیلی چیزا روبه یادمون اوردی یه خونه سردو باوجودت گرم کردی فکرمی کردم عشق ورزیدن ازیاد بعضیامون رفته ولی پاکی وصداقت کودکانت پرده ازچهره بعضیا برداشت واین عالیه
زنده وسلامت یاشی پسرم
دوستدارکوچولوی محیط زیست
دیشب طبق معمول بهونه دد داشتی با هم رفتیم دم در (یا اون روزایی که توی کوچه با خاله مونا و100تادوست توی کوچه بازی میکردیم بخیربخداکوچمون راس راسی خاکی بود !یادش بخیر بااون پاهای لاغر سیاه میدویدیمو غمی نداشتیم بجز حسرت اسباب بازی دخترهمسایه وتنها نیازمون تاانتهای شب فقط یه دستشویی بود که اونم نادیده میگرفتیم. بگذریم !)
اره رفتیم ومن طبق معمول توشه ای برداشتم به امید خوردن تو (2عددپنیر کیبی)اولی ازدستت افتاد وnبارگفنی تاپوتو (افتاد)واخرش کوتاه اومدی ودومی رو خوردی بعدشnباراز سکوی دم دررفتی بالا واومدی پایین وهی گفتی آشین (ماشین)بعدازنیم ساعت اومدیم توی خونه توی پارکینگ دستتوگرفتم گفتی اخه دیدم ببببببله کاغذ پنیر بعدازاینهمه وقت توی دستته گفتم بروبندازش رفتی وتوی سطل اشغال انداختی !!!
از دم نونوایی رد شدیم گفتی اینت (نون)ولی اینتی درکارنبود نونوا تعطیل بود پول هم نداشتم ولی فکر اینکه تو هوس کردی نون بخوری ونباشه که بخوری خیلی ناراحتم میکرد رفتم توی سوپر وبه اقاهه (باشرمندگی)گفتم اقا من پول باهام نیست میشه یه بسته نون بردارم وبعدا پولشو بیارم واقاهه که انسانیت (ته مونده هاش)توی چشاش موج میزد با مهربونی گفت خواهش میکنم یه بسته نون ویه دنت برداشتم همچین نونو گاززدی که اگه لازم بودگدایی هم میکردم نوش جونتتتتتتتتتتتتتتتتتت
برات یه پازل خریدم که هرقطعه ای باید روی شکل همتای خودش قراربگیره (عالی بودیاااااااا)
یکی رو که اشتباه میذاشتی میگفتم نه وهی گفتم تا تمام شد
دیروز توی اتاق تنها بودی دیدم هی میگی ننننننننننننننننه )))))))))))
برای تو
بامدادجان ببخش که چندوقته اینجا ننوشتم باورکن دلم نمیاد وقتمو(هرچندخیلی کم)غیرخودت صرف هیچی کنم ولی مگه من جز تو فکردیگه ای دارم
شب که میخوابم میگم یعنی بامداد ازم راضیه؟دردناکترین حالتش وقتیه که میدونم راضی نیستی
خیلی مهربونو بااحساس شدی یعنی دیگه خیلی قشنگ بروز میدی اخه میدونی پسرم ادما وقتی بزرگ میشن خیلی سخت میشن کارتوخیلی سخته که بخوای علاقتو به مانشون بدی ولی نشونه هات شاهکارن نمی تونم وصفشون کنم ولی خیلی خیلی زیبان
عاشق اب بازی وحموم شدی بایه صدای زیبایی میگی اب بازی
ببخش که یادم نیست ولی تو همه جاهستی همه جای خونه همه جای زندگی اصلا تو خود زندگی هستی ولی پسرم اگر پیشت نیستم بازم برای تو هست که نیستم
وقتی میام دنبالت وتو از اون سر تا این سر مهدو با دو به سمت من میای ازخودم بدم میاد وقتی بغلت میکنم و بوسم میکنی دوست دارم گریه کنم ولی چه کنم که مجبورم پیشت نباشم شاید یه روزی منوسرزنش کنی نمی دونم ............
نویسه جدید وبلاگ
پسرم عصای دستم
چندروزپیش اتاق ریخت وپاش بود خیییییییییلی همینجور به حالت درد دل گفتم بامداد اخه این چه وضعیه بامداد بیابا هم جمع وجورکنیم طبق معمول گفت تی (چی)گفتم بیاجمع وجورکنیم یالاکتاباتوجمع کن باورم نمی شدکه چی میدیدم کتابا رویکی یکی برداشت ولی متاسفانه باخشونت پرت می کرد کنارمبل (همه یکجا)وبعدکه تموم شد دست زد بش گفتم حالالباساتوبرداریکی یکی برمی داشت می بردتوی اتاق توی کشوش می تپوند........
یعنی عشق کردمااااااااا
واین داستان دیگه هرروزتکرار شد ولی نتیجش شدیدا متغیربود!!!!!!!!!!!!
چندشب پیش داشتم به کمک قوه قهریه می خوابوندمت وتو باتمام وجودمقاومت می کردی اخرش خسته شدم گفتم اصلا پاشوبرو بسرعت ازجات جستی ویهوپریدی توبغلم صورتتو چسبوندی ویه بوس تفی اخخخخخخخخ جون تازه صورتمو بادستات گرفتی واونورم ماچ کردی وبدو که رفتی
تاحالافکرکردین که حرف خ میتونه چه کاربردایی داشته باشه الان بتون میگم:
خ (خووا):خداحافظ
خ(ایخ):خرس
خ(نیخوا):نمیخوام
خ(اوخ):بخون
فعلا خوا تابعد راستی امروز چند چند بود
کمدی به نام خشتک
طرف تازگیاعاشق جیب شده)))) حالااگه جیب بودکه چه بهتراگه نبودکش شلوارشومیکشه جلووتوی یه فضای ایجادشده انواع کالاهای مصرفی رومیندازه کلیدمامان بزرگ موبایل عییی
وخلاصه هرچی دستت بیادبعدم خیلی جدی میری انگارنه انگار........
دیروزهی اب میخواستی هی بت دادم حواسمم نبودبعدش چکارمیکنی یهوبه خودم اومدم گفتم چرااینقدراب میخوای دوباره گفتی اب(به فتحه الف)منم بطری روگرفتم دم دهنت روموکردم اینور دیدم بله ابوتودهنت نگه داشتی همچین که برگشتم باشتاب تفش کردی زیرپات یه عالمه خیس شده بودبعدنشستی واب بازی کردی
خوبه والاازحالاراهشویادگرفتی
چندتاکاردیگه هم کردی ولی یادم نیست
راستی یه اتفاق مهم :ازشیرگرفته شدی
خیلی لذت داشت وقتی میخوردی وبانگاهت تشکرمیکردی
خیلی لذت داشت وقتی دلم تنگ میشدپرازشیرمیشد
خیلی لذت داشت وقتی خواب خواب میچسبیدی بمومیخوردی
وحالاتموم شدنمی دونم دویاره تکرارمیشه یانه ولی لذت بخش بود
راستی مرداچقدرگناه دارن که این لذتوهیچوقت درک نمی کنن
دوست داشته باش
روزهای خوبی نبوداماگذشت.واکسن یکسالونیمه گی بدکوفتی بود.یه کاربدکردم ولی اخرین بارم بودقول میدم یابه قول منشی تلفنیه بعضیاقوووووووول میدم راستی مرسی ازبعضیاکه افتخاردادن وخوانندمون شدن ونظردادن قربونشون
بگذریم
واماکاربدمن ازدست مربیت ناراحت شدم گلگیشوبه مدیرکردم کاری که مطمئنم اگه می تونستی نمی زاشتی انجام بدم ومن حق نداشتم بخدابخاطرخودت بودولی ببخشیدمیدونم که خیلی دوستش داری ولی منم حق دارممممممم(ازین به بعدبااین واژه زیادکارداری)
اخرین کارایی که انجام دادی :خاله خجسته برات یه اسباب بازی اوردکه بایدهرشکلی روتوجای خودش میزاشتی اصلابهش اهمیت ندادی منم برش داشتم .داشتم وسایلتوجمع می کردم دیدمش گذاشتم جلوت درکمال تعجب هرسه تاروتوجای خودش جادادی برای اولین بارخیلی حال کردم جالب اینجاست که دفعه های بدی برای خودت سختش میکردی
بایه صدای دلنشین میگی عمه (به فتحه میم)وعمه جان کیف میکنه خیلی خوشحالم که همه دوستت دارن وتوهم باهمه مهربونی دلیلی برای دوست نداشتن نیست پس دوست داشته باش
خیلی علاقمندی که باروبندیل داشته باشی یه پلاستیک وکیف و...دستت میگیری وبای بای می کنی کجااااااااااا؟
راستی یه چیزی کشف کردم :خالت میگفت که سختی هاتموم میشه وتوازچندسال دیگه باتعصب وعلاقت به من جواب زحمتامومیدی جدیداحس می کنم که ازهمین حالاخیلی بامعرفتی وقتی که یهومیدوی ومیای بغلم تف تفیم میکنی وبایه صدای خاصی نازم می کنی تمام خستگیم حتی برای چنددقیقه ازتنم درمیاد
دیروزعمه جان لطف کردن ماروبردن باغ وای عشق کردی هاااااااایعنی چشات برق میزدچراکه نه فضای بازدرخت گربه مورچه خاک اب واینابرای تویعنی دنیاخیلی خوب بودولی زیادی سرحال شدی شب بیدارمون کردی
کاشکی وزنت دورقمی میشدپسر9800من. باقد81سانتت منوکشتی
کاشکی میشدفکرتوروخوند
کافیه یک ساعت به کارات دقت کنم تابفهمم که چقدردرپی کشف همه چیزهستی راستی چی میشه که دریه مقطعی این حس ازبین میره وبه همه چی عادت می کنیم
یه سراتاق نشستی باصداباماشینت بازی می کنی هوووووووووووووووووو یه دفه صدای تلویزیون که داره تبلیغ داروی .....رونشون میده توجهتوجلب میکنه باسرعت ازجات بلندمیشی که بری به سمت تیوی بعدازدو سه قدم پات به قابلمه میخوره که ازفعالیت قبلیت جامونده یه نگاه به تلویزیون می کنی یه نگاه به قابلمه نمی دونم چی توذهنت میگذره که قابلمه روبرمی داری وشروع می کنی به تنبک زدن به وجدمیای یادت میره که خودت باعث صدای وجداوربودی قابلمه روول میکنی میرقصی یهومتوجه میشی که چی شدولی اصلا به روی مبارک نمیاری انگارپیش خودت میگی بابابیخیال...........
کف اشپزخونه نشستی داری باکل زندگی من بازی می کنی میرم لباسارومیارم که بریزم توی لباسشویی قبل ازمن خودتومیرسونی به ماشین طبیعتامنصرف میشم یه نگاه به من میکنی ووقتی که جدیت منومیبینی توهم بیخیال میشی میری سراغ کارقبلیت میگم خب حالابرم گوشت دربیارم غذاروبپزم همچین که درفریزربازمیشه میپری به طرفش و........
خلاصه که سرت خیلی شلوغه شایدبرای همینه که توی خواب اینقدرمظلوم به نظرمیای ازاون همه شیطنت هیچ اثری نیست کدومشونوخواب میبینی راستی امروزدم صبح توی خواب باصداخندیدی این صدازمینی نبودازهرجایی که اومدی صدای خندتم ازهمون جنس بوداینوفقط من می دونم فقططططططططططط
چون فقط من بودم که توی اون ساعت بیداربودموبه صدای نفسات گوش می دادم می دونی بخاطرچی
ناراحت بودم که چرابازی باماشین لباسشویی روازت دریغ کردم....................
دلم گرفته
...امروزدلم گرفته چقدربعضی چیزهازودازیادمون میره چقدرزوددوباره عادت می کنیم من نمی خوام عادت کنم .........
شیشه فانوس خورشید
زنگارگرفته
روغن پیه سوزماه
ته کشیده
خم نیلی اسمان چرک ناک شده
امااین جاودانه نیست
شیشه فانوس خورشید
صیقل گیرد
روغن پیه سوزماه
افزون گردد
وچرکی رخساره ی نیلی سپهر
زدوده شود
صادق چوبک
اعتراف
یکسال به سنم اضافه شدکاشکی یکسال پیش روفرونرم جلوبرم........
می دونم که هرکی این نوشته رومی خونه ایکاشهای منومیدونه پس ایکاش ساله دیگه اینموقع همه سالمودلخوش باشیم
خیلی ناقلاشدی خیلی زیرکانه گولم میزنی ومن عاشقه گول خوردن ازتوام کی بهترازتو
یه جایی که میگم نرودستمومیگیری وباکمک خودم میری
یه چیزی که میگم نخورمیزاری تودست خودم که خودم بت بدم وجالب اینجاس که این کارومی کنم
شبهااینقدرخسته میشی که دیگه نانداری وهمون موقع جیغ میزنی انگاردرک واقعیت زمان خواب برات سخته ولی یهوتوی یه لحظه تسلیم میشی وخواب ......وارامش چهرت ونگاه حسرت بارمن ....که ایکاش زودصبح بشه تا دوباره مال من بشی
چقدربه نیازتوعادت کردم نمیدونم خودخواهیه یا عشق نمی خوامم بدونم ولی این منم که به تو یه نیازت به نگاهت به نق زدنت وبه وجودت نیازدارم این اعترافو ازمن بپذیر
ای زندگی سلام
سلام بربامداد
بامدادجان این اولین نوشته مامانته امیدوارم بتونم اونچه که دلم میخوادبنویسم
بامدادجان می دونی خیلی دوستت داریم می دونی که بزرگترین اتفاق زندگیمون هستی
ازلحظه ای که تپش قلبتوتوی مونیتورسونوگرافی دیدم تاهمین لحظه همش نگرانت بودم وهستم
امروز6فروردینه بهارباهمه شگفتی ازراه رسیده وبازهم همه رومسحورخودش کرده البته ازروز تولد تومبداتاریخ من دیگه نه شمسیه نه قمری بلکه بامدادیه من یازدهم به یازدهم هرماه شادمیشم واین یعنی معجزه حضورتو
چنرروزه که بایه صدای دلنشین میگی عییی یعنی علی وبه نسبت 1به10میگی ییا یعنی رسا
ومن کیف می کنم
ازعمومسعودوخاله ناهیدهم هزارتاممنونیم که این وبلاگ روبرامون درست کردن براشون شادترین لحظات روارزومینوماییم