کافیه یک ساعت به کارات دقت کنم تابفهمم که چقدردرپی کشف همه چیزهستی راستی چی میشه که دریه مقطعی این حس ازبین میره وبه همه چی عادت می کنیم
یه سراتاق نشستی باصداباماشینت بازی می کنی هوووووووووووووووووو یه دفه صدای تلویزیون که داره تبلیغ داروی .....رونشون میده توجهتوجلب میکنه باسرعت ازجات بلندمیشی که بری به سمت تیوی بعدازدو سه قدم پات به قابلمه میخوره که ازفعالیت قبلیت جامونده یه نگاه به تلویزیون می کنی یه نگاه به قابلمه نمی دونم چی توذهنت میگذره که قابلمه روبرمی داری وشروع می کنی به تنبک زدن به وجدمیای یادت میره که خودت باعث صدای وجداوربودی قابلمه روول میکنی میرقصی یهومتوجه میشی که چی شدولی اصلا به روی مبارک نمیاری انگارپیش خودت میگی بابابیخیال...........
کف اشپزخونه نشستی داری باکل زندگی من بازی می کنی میرم لباسارومیارم که بریزم توی لباسشویی قبل ازمن خودتومیرسونی به ماشین طبیعتامنصرف میشم یه نگاه به من میکنی ووقتی که جدیت منومیبینی توهم بیخیال میشی میری سراغ کارقبلیت میگم خب حالابرم گوشت دربیارم غذاروبپزم همچین که درفریزربازمیشه میپری به طرفش و........
خلاصه که سرت خیلی شلوغه شایدبرای همینه که توی خواب اینقدرمظلوم به نظرمیای ازاون همه شیطنت هیچ اثری نیست کدومشونوخواب میبینی راستی امروزدم صبح توی خواب باصداخندیدی این صدازمینی نبودازهرجایی که اومدی صدای خندتم ازهمون جنس بوداینوفقط من می دونم فقططططططططططط
چون فقط من بودم که توی اون ساعت بیداربودموبه صدای نفسات گوش می دادم می دونی بخاطرچی
ناراحت بودم که چرابازی باماشین لباسشویی روازت دریغ کردم....................