دوست داشته باش

روزهای خوبی نبوداماگذشت.واکسن یکسالونیمه گی بدکوفتی بود.یه کاربدکردم ولی اخرین بارم بودقول میدم یابه قول منشی تلفنیه بعضیاقوووووووول میدم راستی مرسی ازبعضیاکه افتخاردادن وخوانندمون شدن ونظردادن قربونشون

بگذریم

واماکاربدمن ازدست مربیت ناراحت شدم گلگیشوبه مدیرکردم کاری که مطمئنم اگه می تونستی نمی زاشتی انجام بدم ومن حق نداشتم بخدابخاطرخودت بودولی ببخشیدمیدونم که خیلی دوستش داری ولی منم حق دارممممممم(ازین به بعدبااین واژه زیادکارداری)

اخرین کارایی که انجام دادی :خاله خجسته برات یه اسباب بازی اوردکه بایدهرشکلی روتوجای خودش میزاشتی اصلابهش اهمیت ندادی منم برش داشتم .داشتم وسایلتوجمع می کردم دیدمش گذاشتم جلوت درکمال تعجب هرسه تاروتوجای خودش جادادی برای اولین بارخیلی حال کردم جالب اینجاست که دفعه های بدی برای خودت سختش میکردی

بایه صدای دلنشین میگی عمه (به فتحه میم)وعمه جان کیف میکنه خیلی خوشحالم که همه دوستت دارن وتوهم باهمه مهربونی دلیلی برای دوست نداشتن نیست پس دوست داشته باش

خیلی علاقمندی که باروبندیل داشته باشی یه پلاستیک وکیف و...دستت میگیری وبای بای می کنی کجااااااااااا؟

راستی یه چیزی کشف کردم :خالت میگفت که سختی هاتموم میشه وتوازچندسال دیگه باتعصب وعلاقت به من جواب زحمتامومیدی جدیداحس می کنم که ازهمین حالاخیلی بامعرفتی وقتی که یهومیدوی ومیای بغلم تف تفیم میکنی وبایه صدای خاصی نازم می کنی تمام خستگیم حتی برای چنددقیقه ازتنم درمیاد

دیروزعمه جان لطف کردن ماروبردن باغ وای عشق کردی هاااااااایعنی چشات برق میزدچراکه نه فضای بازدرخت گربه مورچه خاک اب واینابرای تویعنی دنیاخیلی خوب بودولی زیادی سرحال شدی شب بیدارمون کردی

کاشکی وزنت دورقمی میشدپسر9800من. باقد81سانتت منوکشتی

 

 





کاشکی میشدفکرتوروخوند

کافیه  یک ساعت به کارات دقت کنم تابفهمم که چقدردرپی کشف همه چیزهستی راستی چی میشه که دریه مقطعی این حس ازبین میره وبه همه چی عادت می کنیم

یه سراتاق نشستی باصداباماشینت بازی می کنی هوووووووووووووووووو  یه دفه صدای تلویزیون که داره تبلیغ داروی .....رونشون میده توجهتوجلب میکنه باسرعت ازجات بلندمیشی که بری به سمت تیوی بعدازدو سه قدم پات به قابلمه میخوره که ازفعالیت قبلیت جامونده یه نگاه به تلویزیون می کنی یه نگاه به قابلمه نمی دونم چی توذهنت میگذره که قابلمه روبرمی داری وشروع می کنی به تنبک زدن به وجدمیای یادت میره که خودت باعث صدای وجداوربودی قابلمه روول میکنی میرقصی یهومتوجه میشی که چی شدولی اصلا به روی مبارک نمیاری انگارپیش خودت میگی بابابیخیال...........

کف اشپزخونه نشستی داری باکل زندگی من بازی می کنی میرم لباسارومیارم که بریزم توی لباسشویی قبل ازمن خودتومیرسونی به ماشین طبیعتامنصرف میشم یه نگاه به من میکنی ووقتی که جدیت منومیبینی توهم بیخیال میشی میری سراغ کارقبلیت میگم خب حالابرم گوشت دربیارم غذاروبپزم همچین که درفریزربازمیشه میپری به طرفش و........

خلاصه که سرت خیلی شلوغه شایدبرای همینه که توی خواب اینقدرمظلوم به نظرمیای ازاون همه شیطنت هیچ اثری نیست کدومشونوخواب میبینی راستی امروزدم صبح توی خواب باصداخندیدی این صدازمینی نبودازهرجایی که اومدی صدای خندتم ازهمون جنس بوداینوفقط من می دونم فقططططططططططط

چون فقط من بودم که توی اون ساعت بیداربودموبه صدای نفسات گوش می دادم می دونی بخاطرچی

ناراحت بودم که چرابازی باماشین لباسشویی روازت دریغ کردم.................... 





گزارش تخلف
بعدی